دعای روز دهم ماه رمضان + دانلود صوت دعا
دعای روز دهم ماه رمضان + دانلود صوت دعا
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
االلهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَهَ الطّالِبین
خدایا، مرا در این ماه از توکل کنندگان و از رستگاران نزد خود و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت ای نهایت همت جویندگان.
قال امیرالمومنین علیه السلام
صوم القلب خیر من صیام اللسان و صوم اللسان خیر من صیام البطن.
امام على علیه السلام فرمود:
روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شکم است.
غرر الحکم، ج ۱، ص ۴۱۷، ح ۸۰
حکایتی پیرامون ماه رمضان
رطب های طلایی
بدو بدو! خرما… خرماهای اعلا… بیا رطب ببر. رطب تازه… ارزان!
چقدر امروز بازار خرمافروشان شلوغ است. وای! عجب خرماهایی. شیرینی شان روی آن ها سفیدک زده است.
آن طرف تر، چه رطب های تازه ای… رنگ طلایی شان بدجوری دلم را وسوسه می کند.
بچه ها مدام سبدهای خرما را از این طرف به آن طرف می برند. خیلی هوسم کرد.
حکایتی پیرامون ماه رمضان
اگر روزه نبودم، حتماً یکی از آن ها را می خریدم و می خوردم. هرچه دوستانم به من تعارف کردند، اعتنایی نکردم.
ترجیح دادم نگاهم را از خرماها بکنم و هرچه زودتر از بازار بگذرم؛ پاهایم سرعت گرفت …
سُوید … سُوید…!
صدایی مرا به خود آورد. چند نفر از مردان قبیله مان، دور هم نشسته بودند. اصلاً از آن ها خوشم نمی آمد با آن که دلم نمی خواست، وارد جمعشان شدم. دستم با دستان آن ها چسبناک شده بود. می خواستم انگشتانم را بلیسم اما نمی توانستم.
بفرما سوید، خرما بخور! سینی خرما به من چشمک می زد. کاش می شد دهان بی مزه ام را با طعم آن ها شیرین کنم.
ـ نه! دوستان. نوش جان، من روزه ام.
حکایتی پیرامون ماه رمضان
صدای قهقهه شان به آسمان بلند شد. مگر حرف بدی زده بودم؟! نه، خنده دار هم نبود.
از لابه لای خنده شان صدای تمسخر به گوش می رسید:
ـ آخه چه کسی در این روز گرم، روزه می گیرد؟! کدام عاقلی خود را از این همه نعمت های لذیذ، محروم می کند؟! ها … ها… ها …
خواستم چیزی بگویم، ثواب … صدای خنده آن ها بلندتر شد:
ـ تو چرا معامله نقد را رها می کنی و از نسیه سخن می گویی؟! اکنون که ماه رمضان نیست.
بیا، بیا از این خرماها بخور. بگذار خوش باشیم، بیا … اِ… چرا بلند شدی، سوید؟ ناراحت شدی؟ سوید …! کجا می ری؟
خورشید، آرام آرام پایین می آمد. هنوز ساعتی تا افطار باقی بود.
حکایتی پیرامون ماه رمضان
خیلی گرسنه شده بودم و در فکر حرف های آنان: نقد، نسیه، معامله، گرما، نعمت… بهتر دانستم که لحظات شیرین هنگام افطار را نزد مولایم علی بگذرانم و حرف های آن ها را با او بگویم.
با دیدن سیمای نورانی امام، رنج گرسنگی فراموشم شد. نشسته بود و ظرف ماستی پیش رویش داشت که بوی ترشی اش به مشام می رسید.
چشمم به قرص نانی که در دست او بود افتاد؛ پوسته های جو بر روی آن هنوز باقی بود.
فضّه می گفت از ما قول گرفته که نان او را از پوست جوین آن تمیز نکنیم.
آقا با دستان خود آن را می شکست، خرد می کرد و درون ظرف می ریخت. به من رو کرد و فرمود: «پیش بیا و از غذای ما خور.» گفتم: «فدایت شوم، آقا! من روزه ام.»
حکایتی پیرامون ماه رمضان
می خواستم حرفی بزنم از آنچه دیده و شنیده بودم، که حضرت فرمود:
«از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم، که فرمود: هرکس به واسطه روزه نتواند غذایی که میلش می کشد و دوست دارد، تناول نماید، شایسته است که خداوند از خوردنی ها و نوشیدنی های بهشت، روزی اش کند و این حق اوست.»
با صحبت امام، همه چیز برایم شیرین شد. حتی شیرین تر از مزه رطب های تازه.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.