دعای روز پانزدهم ماه رمضان + دانلود صوت دعا
دعای روز پانزدهم ماه رمضان + دانلود صوت دعا
دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَهَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَهِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین
خدایا، در این ماه فرمانبرداری فروتنان را نصیبم کن و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امان ده هراسندگان.
عن الصادق علیه السلام فى قول الله عزوجل
«واستعینوا بالصبر و الصلوه» قال: الصبر الصوم.
امام صادق علیه السلام فرمود:
خداوند عزو جل که فرموده است: از صبر و نماز کمک بگیرید، صبر، روزه است.
وسائل الشیعه، ج ۷ ص ۲۹۸، ح ۳
دعای روز پانزدهم ماه رمضان
حکایت های شیرین و آموزنده
اشک پدر
هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است…»
دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم.
پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا است. پدر من یک سرباز بود.
او در زندگی اش هم مثل یک سرباز قوی و با اراده بود. او شخصیتی نیرومند داشت و سختی های روزگار موهایش را سفید کرده بود.
حکایت های شیرین و آموزنده
از نوجوانی برای تامین زندگی خانواده اش دوندگی و کار و کسب درآمد را شروع کرد.
همیشه تا دیر وقت کار می کرد، اما هرگز گله نمی کرد.
علی رغم سختی هایی که در بیرون تحمل می کرد، در خانه همیشه چهره ای خندان داشت.
با وجود آن که پدرم هر روز از صبح زود تا دیر وقت شب دوندگی می کرد، اما تحصیل من و برادرم در مدرسه، فشار مالی خانواده را سنگین کرده بود و خانواده ام زندگی را به سختی می گذراند.
پدرم برای بهبود دادن به معاش و درآمد خانواده، یک حوضچۀ پرورش ماهی کرایه کرد.
پولش را قرض گرفت؛ بچه ماهی خرید و هر روز به تغذیۀ آنها مشغول شد.
چشم گذاشته بود که بچه ماهی ها زود رشد کنند.
حکایت های شیرین و آموزنده
چادری کنار حوضچه زد و هر روز از صبح تا شب به آن، که امید خانواده شده بود، رسیدگی کرد.
مادر مترصد بود که بعد از فروختن محصول، چند اسباب جدید به خانه اضافه کند.
من و برادرم هم امیدوار بودیم کتاب های جدیدی بخریم.
اما یک روز با خبر غیرمنتظره ای که پدر به ما داد، همۀ رؤیاهایمان رنگ باخت. همۀ ماهی ها مرده بودند.
حکایت های شیرین و آموزنده
سکوت مرگباری خانه را فراگرفت. صدای گریۀ مادرم را از اتاق می شنیدم که با خودش نجوا می کرد:
«همه چیز تمام شد! این همه پول از دیگران قرض گرفته بودیم.»
در این هنگام پدرم لبخندی به مادرم زد و گفت: «عیبی ندارد! موفقیت که قرار نیست به آسانی به دست بیاید!
این شکست برای ما درس می شود.»
بعداً از پدرم پرسیدم: وقتی ماهی ها مردند، همۀ ما گریه می کردیم. چرا شما گریه نکردید؟
پدرم جواب داد: «مردها نباید گریه کنند، فوق فوقش باید از اول شروع کنند.»
پدرم برای جبران زیان مالی که بر خانواده وارد شده بود، خود را روزانه بیست و چهار ساعت وقف کار در کنار حوضچه کرد.
حکایت های شیرین و آموزنده
دیگر کم پیش می آمد که او را ببینیم.
چین های روی صورتش عمیق تر شد، موهایش سفیدتر شد و خیلی پیرتر از سنش به نظر می رسید.
طوری که گاه از خودم می پرسیدم آی این مرد که می بینم، پدر من است؟ آیا او واقعاً کمتر از ۵۰ سال دارد؟
کم کم که بزرگ می شدم، عزمم را جزم کردم که برای بهتر و آسان تر شدن زندگی برای پدرم تلاش بیشتری بکنم و در زندگی موفق باشم.
در پایان سال ۱۹۹۸خدمت سربازی را تمام کردم و وارد دانشگاه ارتش شدم.
حوضچۀ پرورش ماهی پدرم هم چند سال متوالی محصول خوبی داد.
در تعطیلات زمستانی بعد از نیم سال اول تحصیلم در دانشگاه، با حقوقی که گرفته بودم، یک ریش تراش برقی برای پدرم هدیه خریدم.
وقتی آن را به او دادم، پدرم ریش تراش را در دو دستش گرفت و مدتی طولانی به آن خیره شد.
متوجه شدم که چشم هایش پر از اشک شد.
پدرم که مردی دارای شخصیت محکم و قوی، با هدیۀ کم ارزشی که از پسرش گرفته بود، متأثر شد و اولین بار گریه کرد.
عشق پدر به فرزندان، عشقی عمیق و بزرگ است.
من هرگز اشک پدرم را فراموش نخواهم کرد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.