آهنگهای ویژه

  • دانلود آهنگ جدید حامد همایون به نام منو نگاه کن

    حامد همایون

    منو نگاه کن

  • دانلود آهنگ جدید میلاد بابایی به نام سه کام حبس

    میلاد بابایی

    سه کام حبس

  • دانلود آهنگ جدید روزبه بمانی به نام بی حرف

    روزبه بمانی

    بی حرف

  • دانلود آهنگ جدید سیامک عباسی به نام نوازنده

    سیامک عباسی

    نوازنده

  • دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام چالوس

    حمید عسکری

    چالوس

  • دانلود آهنگ جدید مجید رضوی به نام دوست دارم

    مجید رضوی

    دوست دارم

  • دانلود آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده به نام من مردم مگه

    محسن ابراهیم زاده

    من مردم مگه

  • دانلود آهنگ جدید حامیم به نام این همه آدم

    حامیم

    این همه آدم

  • دانلود آهنگ جدید ماهان بهرام خان به نام دور

    ماهان بهرام خان

    دور

  • دانلود آهنگ جدید میثم ابراهیمی به نام شدی عشقم

    میثم ابراهیمی

    شدی عشقم

  • دانلود آهنگ جدید دکاموند و زانیار خسروی به نام زدم بیرون

    دکاموند و زانیار خسروی

    زدم بیرون

  • آهنگ جدید سامان جلیلی به نام بارون عشق

    سامان جلیلی

    بارون عشق

  • دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین به نام عشق زیاد

    فرزاد فرزین

    عشق زیاد

  • دانلود آهنگ جدید 7 باند به نام حیف

    7 باند

    حیف

دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی

1205

دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی

Download the complete declamation of Ey Gole Tazeh Dariush Eghbali

شاعر: وحشی بافقی

+ متن دکلمه ای گل تازه داریوش اقبالی

دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی

دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را
التفاطی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود

جان من این همه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشته گلستان باشی
هر زمان با دگری دست به گریبان باشی
زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد


دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی


شب به کاشانه ی اغیار نمی باید بود
غیر را شمع شب تار نمی باید بود
همه جا با همه کس یار نمی باید بود
یار اغیار دل آزار نمی باید بود
تشنه ی خون من زار نمی باید بود
تا بدین مرتبه خونخوار نمی باید بود
من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست
موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست
دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد

هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستم ها دگری با من بیمار نکرد
هیچ کس این همه آزار من زار نکرد
گر زآزردن من هست غرض مردن من
مردم و آزار مکش از پی آزردن من
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است


دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی


جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشم
چون شود خاک بر آن خاک زارت باشم
مدتی هست که حیرانمو تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانمو تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانمو تدبیری نیست
خون دل رفته ز دامانمو تدبیری نیست
از جفای تو بدین سانمو تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانمو تدبیری نیست

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چاره ای من چیست چه تدبیر کنم
نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی سر به روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست جوان بسیار است
دیگری این همه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند


دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی


مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو
خون دل از مژه می بارم و می دانی تو
از برای تو چنین زارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده ای یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نو که آزرده شوم از خوی ات
دست بر دل نهم و پا بکشم از کوی ات

گوشه ایی گیرم و من بر نیایم سوی ات
نکنم بار دگر یاد قد دلجوی ات
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکوی ات
سخنی گویم و شرمنده شوم از روی ات
بشنو پند مکن قصد دل آزرده ای خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ای خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم


دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی


نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا این همه سنگین دل و بد خو باشد
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی
یار شو با من بیمار چه می پر هیزی
چیست مانع ز من زار چه می پرهیزی
بگشای لعل شکر بار چه می پرهیزی
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی
نه حدیثی کنی ازهار چه می پرهیزی
که تو را گفت که به ارباب وفا حرف مزن
چین برافروزن و یکبار به ما حرف مزن
درد من کشته شمشیر بلا می داند

سوز من سوخته داغ جفا می داند
مسکن ام ساکن صحرای فنا می داند
همه کس حال من بی سر و پا می داند
پاکبازم همه کس طوق مرا می داند
عاشق همچو من از نیست خدا میداند
چاره ای من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت
چهره آلوده به خونابه جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام سحر خواهم رفت
نه که این بار تو هر بار دگر خواهم رفت


دانلود دکلمه کامل ای گل تازه داریوش اقبالی


نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت
چند در کوی تو با خاک برابر باشم
چند آمال جفای تو ستمگر باشم
چند پیش تو بقدر از همه کمتر باشم
از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم
میروم تا به سجود بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو از تو کشم ناز و تقابل تا کی
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی
سبزه ای دامن نسرین تو را بنده شوم
ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم

گره بر ابروی پر چین تو را بنده شوم
حرف نا گفتن و تمکین تو را بنده شوم
طرز محجوبی و آیین تو را بنده شوم
اله اله ز که این قائله اندوخته ایی
کیست استاد تو اینها ز که آموخته ایی
این همه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سر کوی عدم می بینم
دیگران راحت و من این همه غم می بینم
همه کس خرم و من درد و الم می بینم

لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم و آزرده و بسیار ستم می بینم
خورده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم زجفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم
«وحشی بافقی»

لینک کوتاه
03 خرداد 00
بدون دیدگاه
64,545 بازدید

متن ترانه

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را
التفاطی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من این همه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشته گلستان باشی
هر زمان با دگری دست به گریبان باشی
زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
شب به کاشانه ی اغیار نمی باید بود
غیر را شمع شب تار نمی باید بود
همه جا با همه کس یار نمی باید بود
یار اغیار دل آزار نمی باید بود
تشنه ی خون من زار نمی باید بود
تا بدین مرتبه خونخوار نمی باید بود
من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست
موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست
دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستم ها دگری با من بیمار نکرد
هیچ کس این همه آزار من زار نکرد
گر زآزردن من هست غرض مردن من
مردم و آزار مکش از پی آزردن من
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشم
چون شود خاک بر آن خاک زارت باشم
مدتی هست که حیرانمو تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانمو تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانمو تدبیری نیست
خون دل رفته ز دامانمو تدبیری نیست
از جفای تو بدین سانمو تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانمو تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چاره ای من چیست چه تدبیر کنم
نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی سر به روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست جوان بسیار است
دیگری این همه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو
خون دل از مژه می بارم و می دانی تو
از برای تو چنین زارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده ای یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نو که آزرده شوم از خوی ات
دست بر دل نهم و پا بکشم از کوی ات
گوشه ایی گیرم و من بر نیایم سوی ات
نکنم بار دگر یاد قد دلجوی ات
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکوی ات
سخنی گویم و شرمنده شوم از روی ات
بشنو پند مکن قصد دل آزرده ای خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ای خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا این همه سنگین دل و بد خو باشد 
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی
یار شو با من بیمار چه می پر هیزی
چیست مانع ز من زار چه می پرهیزی
بگشای لعل شکر بار چه می پرهیزی
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی
نه حدیثی کنی ازهار چه می پرهیزی
که تو را گفت که به ارباب وفا حرف مزن
چین برافروزن و یکبار به ما حرف مزن
درد من کشته شمشیر بلا می داند
سوز من سوخته داغ جفا می داند
مسکن ام ساکن صحرای فنا می داند
همه کس حال من بی سر و پا می داند
پاکبازم همه کس طوق مرا می داند
عاشق همچو من از نیست خدا میداند
چاره ای من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت
چهره آلوده به خونابه جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام سحر خواهم رفت
نه که این بار تو هر بار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت
چند در کوی تو با خاک برابر باشم
چند آمال جفای تو ستمگر باشم
چند پیش تو بقدر از همه کمتر باشم
از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم
میروم تا به سجود بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو از تو کشم ناز و تقابل تا کی
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی
سبزه ای دامن نسرین تو را بنده شوم
ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم
گره بر ابروی پر چین تو را بنده شوم
حرف نا گفتن و تمکین تو را بنده شوم
طرز محجوبی و آیین تو را بنده شوم
اله اله ز که این قائله اندوخته ایی
کیست استاد تو اینها ز که آموخته ایی
این همه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سر کوی عدم می بینم
دیگران راحت و من این همه غم می بینم
همه کس خرم و من درد و الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم و آزرده و بسیار ستم می بینم
خورده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم زجفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم
«وحشی بافقی»

پخش آنلاین آهنگ

کد آهنگ برای وبلاگ

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.